باز باران سرکشانه 

می‌زند بر روی چادر 

می‌خروشد توی چادر

می‌چکد بر بام کانکس

جاریه توی کپرها 

با صدای رعد و برقش

 می‌ترساند کودکان را

باز باران باد و طوفان

سرک کشید در خیابان

شهری هزار ساله بودم 

شاد و خرم

أمن و أمان

خسته از جنگ هشت ساله

آرمیدم بی پیاله

زلزله امانم نداد

باز هم آواره شدن

اهالی شهر و روستا

باز باران بامی هم نیست

سقف خونه‌ام محکم نیست 

اما ته دلم روشن 

نوید بهار و گلشن

به فرداها دارم امید

آینده‌ای چون گل سپید

ریشه دارم بسی جاوید

باز جوانه می‌زنم

باز جوانه می‌زنم